ruyinruyin، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

قصه از کجا شروع شد

نوروز من تویی

نوروز  من  تویی  و  شب  و  روز  من  تویی خورشید مهر و ماه شب افروز من تویی ما میرویم وعشق چو  خورشید ماندنیست آن  مهــــــــــر جاودانه ی پیروز من تویی دیروز من تــــــــوبودی و امروز هــــــم  تویی فردای  من  تویی  و  kوروز* هم تویی همیشه عاشقنوروز بودم... نوروز برای من انگیزه ای بود برای نو شدن و دوباره شروع کردن...ولی دوسالی است که دیگر نیازی به نوروز برای نو شدن ندارم...فقط کافی است در چشمهای پسرکمبنگرم و هرلحظه دوباره متولد شوم....     ...
13 فروردين 1392

پسرکم شازده کوچولوی قصه های من

غنچه کوچولوی زندگیم۲۸ماهه که شکوفته شدی پسرم  ۲۸ ماهه که زمینی شدی پسرکم شازده کوچولوی قصه های من تواکنون پسرک شیرین زبون 2 ساله و ۴ ماهه هستی که هر لحظه در حال بازی و کسب تجربه هستی پسرکی که با هر حرکت و هر صحبتی لبخند رو بر روی لبان ما میاری پسرکی که انگار سالیان سال مهمون خونه دل ما بوده رویین ما قبل از تو چگونه زندگی میکردیم؟؟؟ هم اکنون مادر 2 ساله و ۴ ماهه ای هستم که نمیدونم کی وچه وقت ۲ سال و۴ ماه گذشت ومن مادر  شدم ؟ ولی میدونم که بهترین سالهای عمرم را با تو گذروندم هم مادری کردم و هم کودکی.  البته اعتراف می کنم گاهی برای کارهایی که باید برات می کردم و ب...
13 فروردين 1392

برای تو مینویسم ای ارام جانم

برای تو مینویسم ای ارام جانم برای تو که ۲۷ ماهه با اومدنت شیرین ترین احساسی به من دادی که تا به حال تجربه اش نکرده بودم برای تو ای پسرم که مجموع تمامی احساسات مادرانه وعاشقانه منی برای تو که پر وبال گرفتنت و دیدن اموخته های اکتسابی و غریزیت لذتی دارد وصف نشدنی برای تو که مشعل دار زندگیمون شدی دیروز با توحرف میزدم وبا اون چشمهای زیبات منو نگاه میکردی و گوش میکردی به تک تک حرفهام ومی گفتی "بله بله باشه" وای رویینم تو بزرگ شدی بزرگ مرد کوچکم هزاران هزار بار شیرین تر از پیش هستی برقرار باشی گل من عاشق اون لحظه ای هستم که وقتی صدات می کنم ومیگم بیا یه چیزی می خوام بگم وتو صورتت رو میار ی جلو و...
13 فروردين 1392

27 ماهگیت مبارک

پسرم نامت بهانه بودن است برای هستی ام نگاهت عطر باران دارد فرصت رویش خنده ات مثل موسیقی است سرریز از ترانه دستانت معطر است امید است نور است واین است معجزه عشق   ...
13 فروردين 1392

از زبان پسرکم وقتی به چشمهایش نگاه می کنم

وقتي سر كار مي روي، دلم برايت تنگ مي شود.دلم مي خواهد پيشم باشي ولي نيستي. دلم مي خواهد چيزي به تو نشان بدهم ولي نمي توانم. دوست دارم موقع خوابيدنتو را ببوسم و به تو شب به خير بگويم. نمي خواهم دلم برايت تنگ شود. تو را همين الانمي خواهم... همه گاهي دلشان براي يك نفر تنگ مي شود.كاش مي شد با هم باشيم ولي نمي توانيم.  همهي ما كارهايي داريم كه بايد حتما انجام بدهيم. اما دوباره به زودي همديگر را مي بينيم.من هم مي توانم خودم را سرگرم كنم. مي توانم پتو يا اسباب بازي پشمالويم را بغل كنم.مي توانم جاي گرم و نرمي پيدا كنم و كتاب هايي را كه دوست دارم ورق بزنم. مي توانمنقاشي بكشم تا به تو نشان بدهم. تو خيلي زود بر مي گردي... می دانم ...
13 فروردين 1392

دلتنگی وحقیقت

سپاس خدایی را که مرا لایق مادر شدن دانست ودرهای رحمت بی کرانش را بر روی خانواده کوچکم باز کرد و تکه ای از نور لاایزالش را در وجودم نهاد ومن لایق مادری شدم تا پسرک دوست داشتنی ام را با عشق وتوجه بیشتری پرورش دهم  پسرم دلتنگ تلاقی چشمهایمان هنگام نوشیدن شیره جانم شده ام گلبرگم دفتراحساس زیبای شیر دادنت را بستم اماتا همیشه در گوشه ای از قلبم ورق خواهد خورد. جانم به فدای تمام لحظه هایت آرزومند سلامتی خوشبختی و آرامشت هستم هدیه الهی من    
13 فروردين 1392

معمولا به پسر بچه ها میگن

معمولا به پسر بچه ها میگن: هر زمان خودت به  تنهایی توانستی بند کفشهایت را ببندی مرد شده ای. اما من به پسرم می گویم: هر وقت توانستی بند کفشهای دوست داشتنی ات راخودت باز کنی و آن را به پابرهنه ای ببخشی آنگاه مرد شده ای .   ...
13 فروردين 1392

مادرهر چی می خوای بگیر اما شیرم رو از من نگیر...

بهترین نقطه اتصال هر مادری به فرزندش لحظات شیر دادن به فرزندشه که من با آگاهی تمام وفقط برای شادی وسلامتی پسرم این کار روکردم عزیز دل مادر فدای این استقامتت بشم از امروز صبح سعی کردم به هر رویی که شده (نم نم) رو به یادت نیارم بهت توضیح دادم که آقای دکتر معاینه کرده  وگفته نم نم نخوری وتو خیلی خوب گوش کردی انگار قبول کردی اما بعدش محکم می گفتی نه نم نم منه الهی بمبرم برای اون زبون شیرینت ،شیرین بالای من خیلی دوستت داره مادر  خیلی جلوی خودمو می گیرم تا پیشت گریه نکنو آخه مامان جون خیلی دلم برای اون نگاه مهربونت تنگ میشه برای نوازشهات که گاهی کلافه ام میکرد برای صدا زدنت وقتی که از خواب بیدار می شدی و می گفتی مادر بخواب نم نم بده  ...
13 فروردين 1392

دیشب تولدت بود

عزیزم دیشب تولدت بود بهترین لحظه زندگی هر مادری روز دیدار با تکه ای از قلبشه که انگار سالهاست دلش میخواسته اونو ببینه نوازشش کنه بوش کنه و حسش کنه پسرکم خیلی خداوند رو شاکرم که تو رو به من داد تا درک کنم کجای زندگیم هستم .خدا ی با درایتم سپاس عزیزکم دیشب کلی ذوق می کردی که برات جشن تولد گرفتیم مخوصا با دیدن کیک تولدت که شکل ماشین بود هر بار که میزاشتیم توی یخچال بدو بدو می اومدی ومی گفتی ماشینه منه ...توّلوی منه... خلاصه خیلی خوشحال بودی نازم رفته بودیم خونه طاهی ویه جشن کوچیک برات گرفتیم. ما برات یه گاگیگان گرفتیم با ست ابزار که خیلی دوست داشتی. مامان طاهی هم برات کفش وبلوز وکلاه خریده بود ایشالا که مبارکت باشه عزیزم  کلی رقص...
13 فروردين 1392