ruyinruyin، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

قصه از کجا شروع شد

فرزند دلبندم،دوستت دارم

1390/11/20 15:51
نویسنده : مامان رویین
199 بازدید
اشتراک گذاری

فرزندم...
 وقتی این این متن زیبا را خواندم...
بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم همراه با بغضی بی پایان...
فرزند عزیزم:آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،...اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشماگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده استصبور باش و درکم کنیادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنمبرای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکنوقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگروقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشووقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..روزی خود میفهمیاز اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشویاریم کن همانگونه که من یاریت کردمکمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم.  
روزی خواهی فهمید...زمانی متوجه می شوی که علیرغم همه اشتباهاتم همواره بهترین چیزها را برای تو خواسته ام و همواره سعی کرده ام که بهترین ها را برایت فراهم کنم. 
 فرزند دلبندم،دوستت دارم
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)