ruyinruyin، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

قصه از کجا شروع شد

برای پسرم در آستانه یازده ماهگی

1390/11/20 15:51
نویسنده : مامان رویین
348 بازدید
اشتراک گذاری
سلام عزیز دل بیقرارم ...

بی تکرار مهربان عاشق ....

داشتم فکر می کردم به بهشتی که وعده داده شده ، به کلید ، به ...

 

به همان خدای من و تو که هر چه گشتم هرچه چشم انداختم جایی ،

بهشتی ندیدم جز تنها وقتی که به تو نگاه می کنم به خنده های

مستانه ات گوش میدهم ، به دستانت بوسه میزنم پسر بی همتای من.


که بهشت همین جاست همین لحظه که تو با چشمان مشکی پر

از امیدت که هر چه بیشتر دقیق میشوم شیدا تر میشوم مرا می نگری ...


خنده هایت همان نوای موسیقی بهشت وعده داده شده است ...

دستانت کلید ، پوست لطیف صورتت نسیم نوازشگر روح ...

 

ومن 300روز است که با تو ای معجزه آفرینش این جایگاه بی نظیر

ابدی را نفس کشیده ام و چه سعادتی که در این راه هم نفسی

عاشق همچون پدر مهربان استوارت با من همراه بوده و من سرشار

از حظ وافر که تنها سپاس می گویم تمامی این روزگار را چه آمده ،

چه در راه ، سپـــــــــــــاس ...


رویین ، سپهسالار کوچک بزرگمرد من ، بدان همیشه برایت آزادی

میخواهم و عشق ... شادی می خواهم و آرامش ...


اشکهایت نچکیده ویرانم می کند همچون سیلی که شبانه بر سر

آبادی روان میشود ...


خنده هایت آبادم می کند و پر بار همچون دشتی باران نخورده پس از

باران که میوه میدهد نوبر ، نوبر ...


دستانت را دوست دارم نمیدانم چرا از لمس کف دستان کوچک بی نیازت

سیر نمی شوم که نمیشوم ...

سپاس تو ای مهربانترین مهربانان که بهشتم را در این دوران عطایم

بخشیدی ... بهرنگم،رویینم و عشقی که در وصف نگنجد ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)