ruyinruyin، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

قصه از کجا شروع شد

معمولا به پسر بچه ها میگن

معمولا به پسر بچه ها میگن: هر زمان خودت به  تنهایی توانستی بند کفشهایت را ببندی مرد شده ای. اما من به پسرم می گویم: هر وقت توانستی بند کفشهای دوست داشتنی ات راخودت باز کنی و آن را به پابرهنه ای ببخشی آنگاه مرد شده ای .   ...
13 فروردين 1392

مادرهر چی می خوای بگیر اما شیرم رو از من نگیر...

بهترین نقطه اتصال هر مادری به فرزندش لحظات شیر دادن به فرزندشه که من با آگاهی تمام وفقط برای شادی وسلامتی پسرم این کار روکردم عزیز دل مادر فدای این استقامتت بشم از امروز صبح سعی کردم به هر رویی که شده (نم نم) رو به یادت نیارم بهت توضیح دادم که آقای دکتر معاینه کرده  وگفته نم نم نخوری وتو خیلی خوب گوش کردی انگار قبول کردی اما بعدش محکم می گفتی نه نم نم منه الهی بمبرم برای اون زبون شیرینت ،شیرین بالای من خیلی دوستت داره مادر  خیلی جلوی خودمو می گیرم تا پیشت گریه نکنو آخه مامان جون خیلی دلم برای اون نگاه مهربونت تنگ میشه برای نوازشهات که گاهی کلافه ام میکرد برای صدا زدنت وقتی که از خواب بیدار می شدی و می گفتی مادر بخواب نم نم بده  ...
13 فروردين 1392

دیشب تولدت بود

عزیزم دیشب تولدت بود بهترین لحظه زندگی هر مادری روز دیدار با تکه ای از قلبشه که انگار سالهاست دلش میخواسته اونو ببینه نوازشش کنه بوش کنه و حسش کنه پسرکم خیلی خداوند رو شاکرم که تو رو به من داد تا درک کنم کجای زندگیم هستم .خدا ی با درایتم سپاس عزیزکم دیشب کلی ذوق می کردی که برات جشن تولد گرفتیم مخوصا با دیدن کیک تولدت که شکل ماشین بود هر بار که میزاشتیم توی یخچال بدو بدو می اومدی ومی گفتی ماشینه منه ...توّلوی منه... خلاصه خیلی خوشحال بودی نازم رفته بودیم خونه طاهی ویه جشن کوچیک برات گرفتیم. ما برات یه گاگیگان گرفتیم با ست ابزار که خیلی دوست داشتی. مامان طاهی هم برات کفش وبلوز وکلاه خریده بود ایشالا که مبارکت باشه عزیزم  کلی رقص...
13 فروردين 1392

همین چهار خط

این چهار تا خط رو تو یه وبلاگ دیدم و فکر کردم می تونه همین چهار خط نیمی از مشکلات منو حل کنه ....... دوست موفقی داشتم ، که فکر می کنم عامل موفقیتش یک طرز فکر خاص بود : هر چه کمتر به افکار مزاحم اجازه ورود بدی موفق تری ؛ هیچ وقت هیچ عامل مزاحمی رو نمی دید ، روی حرفای ناراحت کننده فقط ۵ دقیقه وقت می گذاشت ، انگار به این باور رسیده بود ، که هیچ حرفی ، هیچ ادعایی ، هیچ کنایه ای ، هیچ تمسخری و کلا هیچ موضوعی ارزش موفقیت نهایی اون رو نداره !!!
20 بهمن 1390

به سلامتی مادرم

به سلامتی مادرم که بخاطر من شکمش را بزرگ کرد. بخاطر او که خط چشمش را با عینک عوض کرد، بخاطر او که میهمانی های شبانه را با شب بیدار ماندن در کنار من عوض کرد، پول کیفش را با پوشک بچه عوض کرد. بخاطر آن مادری که همه چیز را با عشق عوض کرد
20 بهمن 1390

برای پسرم در آستانه یازده ماهگی

سلام عزیز دل بیقرارم ... بی تکرار مهربان عاشق .... داشتم فکر می کردم به بهشتی که وعده داده شده ، به کلید ، به ...   به همان خدای من و تو که هر چه گشتم هرچه چشم انداختم جایی ، بهشتی ندیدم جز تنها وقتی که به تو نگاه می کنم به خنده های مستانه ات گوش میدهم ، به دستانت بوسه میزنم پسر بی همتای من . که بهشت همین جاست همین لحظه که تو با چشمان مشکی پر از امیدت که هر چه بیشتر دقیق میشوم شیدا تر میشوم مرا می نگری ... خنده هایت همان نوای موسیقی بهشت وعده داده شده است ... دستانت کلید ، پوست لطیف صورتت نسیم نوازشگر روح ...   ومن 300روز است که با تو ای معجزه آفرینش ...
20 بهمن 1390